دل سپرده
نمیدونم از کدوم ستاره میبینی منو چشماتو میبندیو دوباره میبینی منو پر بغض جمعه های ناگزیر و بی صدام خیلی خستم باورم کن دنیا زندونه برام توی کور راه چشمام عطر بارون بوی سیبی واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی تو همون حس غریبی که همیشه با منی تو بهونه هر عاشق برای زنده موندنی میدونم هنوز اسیرم تو حصار لحظه ها کاش میشد با یه اشاره ی تو ازاد میشدم با توام که گفته بودی غصه هام تموم میشن پس کجایی که بیایی منو بگیری از خودم ناجی ترانه ها منو به واژه ها ببر این حقیرو به سخاوت شب و دعا ببخش نمیدونم از کدوم ستاره میبینی منو چشماتو میبندیو دوباره میبینی منو پر بغض جمعه های ناگزیر و بی صدام خیلی خستم باورم کن دنیا زندونه برام توی کور راه چشمام عطر بارون بوی سیبی واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی تو همون حس غریبی که همیشه با منی تو بهونه هر عاشق برای زنده موندنی خط می کشم به روی هر چه سیاهی ودود دل سپرده ام به تو به هستی و بودو نبود. مثل شب و عمق نگاه میتوان راه پیمود. میتوان هر شب از نگاه پنجره ها غم را زدود. من روز ها را شمرده ام دل به دریا سپرده ام دست بالا برده ام تا خدا تا اوج نیایش ودعا. من با تمام وجود به اندازه همه دریاها و ماهیان قرمز تصویرهای متحرک کشیده ام . گاهی چیزی شبیه خودم دیده ام گاهی گلی از باغچه دل چیده ام ودر تولد خورشید حس مبهم را لمس کرده ام. من در خیابانی با کوچه های کهن ودر جاده ای مانده ام با چشمان یاسمن. اویزانم از درخت وچمن .داستان به نیمه میرسد و صدای پشت پنجره هنوز باقی است. به دیواره خسته ای میمانمکه در پهنای ان تمام کلمات و واژه ها از هم جدا افتا ده اند. نمی خواهم بدانم ان سوی پنجره چه می گذرد فصل اقاقی برای من کافیست. از یک نگاه ساده شروع شد چشم در چشم هم دو ختیم لب ها خاموش شد . دل شروع به سخن گفتن کرد . زبان خود را عاجز خواند تا پیام دل را به دل برساندو لبها همچنان خاموش ماندند و این فریاد بی صدا عشق بودکه در تلاقی دو نگاه عاشقانه شوری به پاکرده بودو عشق اغاز شد عشق تو اینه که توی اسمون دلت بهترین ستارتو به نامش میکنی! عشق تو اونیه که به خاطر اون تموم قانونای روزگار رو زیر پات میذاری!وبه جاش ناهنجاریهای شیرین زندگی رو جایگزینش میکنی!عشق تو اونیه که وقتی خیلی ناراحتی یا دلت میخواد مث ابر بهاری گریه کنی....اون میشه سنگ صبورت و اغوشش میشه پناهگاهت وشونه هاش برات تکیه گاهی برای اشکهات! عشق اونیه که شبها با یاد اون میخوابی ....با یاد اون غذا میخوری با یاد اون حتی اهنگ گوش میدی! عشق اونیه که شبها قبل از خواب با رویای با او بودن چشماتو روی هم میذاری! عشق اونیه که دوست داری بوی عطر بدنش بشه تک تک نفسهات!عشق تو اونیه که میخوای اون بشه ماه مهتاب شبها و خورشید روشنای زندگیت! عشق تو اونیه که براش بی تابی میکنی ونا خود اگاه بدنت براش میلرزه! عشق تو اونیه که هر جا میری دوست داری اونم همرا هت باشه! عشق تو اونه که هر کجا میری دوست داری براش سوغات بخری....حتی اگر هم نتونی بهش بدی! عشق تو اونیه که تمام حرفها و دردو دلت را دوست داری برای اون بگی! عشق تو اونیه که تو دوست داری اولین کسی باشه که از پیروزیهات با خبر میشه اون باشه! عشق تو اونیه که هر یادگاری با دست نوشته ای ازاون از تموم دنیا با ارزش تر میشه برات. عشق تو اونیه که موقع درد وقتی اونو میبینی دردت فراموشت میشه! عشق تو اونیه که تو موقع شادیهات دوست داری اونم کنارت بود!عشق تو اونیه که حاضری به خاطر اون با تموم دنیا حتی به ادما دروغ بگی! عشق تو اونیه که به اون اختیار تام میدی تا وارد حریم خصوصیه زندگیت بشه! عشق تو اونیه که از دوری اون قلم دست میگیری و هر چه احساسه روی یه تیکه کاغذ میاری .... عشقت اندر دل ما منزل کرد اشنا امد وبیگانه مرا زین دل کرد لب چون غنچه گل باز کن وفاش بگو سران نقطه که کار من ودل مشکل کرد یاد روی تو غم هر دو جهان از دل برد صبح امید همه ظلمت شب باطل کرد جان من گر تو مرا حاصلی از عمر عزیز ثمر عمر جز این نیست که دل حاصل کرد ای دوست هر انچه هست نور رخ تو ست فزیادرس دل نظر فرخ توست طی شد شب هجران ومطلع فجر نشد یارا!دل مرده تشنه پاسخ توست دیده ای نیست نبیند رخ زیبای تورا نیست گوشی که همی نشنود اوای تو را هیچ دستی نشود جز بر خوان تو دراز کس نجوید بجهان جز اثر پای تو را رهرو عشقم واز خرقه ومسند بیزار بدو عالم ندهم روی دل ارای تو را قامت سرو قدان را به پشیزی نخرد انکه در خواب ببیند قد رعنای تو را ای مرغ چمن!از این قفس بیرون شو فردوس تو را میطلبد مفتون شو طاووسی و از دیار یار امده ای یاد اور روی دوست شو مجنون شو بهار شد در میخانه باز باید کرد بسوی قبله عاشق نماز باید کرد نسیم قدس بعشاق باغ مژده می دهد که دل زهر دو جهان بی نیاز باید کرد کنون که دست به دامان سرو می نرسد به بید عاشق مجنون نیاز باید کرد غمی که در دلم از عشق گلعذاران است دوا به جام می چاره ساز باید کرد صدای تیشه می اید صدای ناله های سنگ صدای شرشر اواز تنهایی درون کو چه ها پیچیدوباخودقصر دلتنگی اش را می بردتا دورهای دور صدای تیشه یک مرد تنها می اید که میکوبد به روی کوهی از اندوه ومن از هقهق تنهایی او مانده ام بیدار