دل سپرده
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مها جر دارد زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هوا پیماست زندگی شاید یک خیال راز است که هر روز خاطره ای از ان می گذرد ومن میگویم زندگی رهگذری است که باید در ان گل مهر و گل عشق و گل شادی کاشت پرتو خورشید مژده ای مرغ چمن فصل بهار امد باز موسم می زدن و بوس وکنار امد باز وقت پژمردگی وغمزدگی اخر شد روز اویختن از دامن یار امد باز مردگیها وفرو ریختگیها بشدند زندگیها بدو صد نقش ونگار امد باز زردی از روی چمن بار فرا بست و برفت گلبن از پرتو خورشید ببار امد باز ساقی و میکده ومطرب ودست افشانی بهوای خم گیسوی نگار امد باز